تحميل كتاب یک محاکمه pdf
الكاتب: جووانی ورگا
التقييم:3.71
«متهم چیزی ندارید در مورد بیگناهیتان بگویید؟» رئیس دادگاه محاکمه را به آخر رساند.
«آقای رئیس دادگاه، من روزاریو تستا را کشتهام. بنابراین من هم باید بمیرم. همانطور که توی قانون نوشته شده. قبول دارم. مالربا، طفلکی، همین است که هست. این را هم قبول دارم. ولی وقتی که او را روی نیمکت موج-شکن مثل یک لنگه کفش کهنه دور میانداختند، کسی که میرفت دلداریاش میداد من بودم؛ و وقتی او دلش به بزرگی دریا میشد به چه کسی دلداری میداد، باز هم من بودم. دیگران، قبول کنیم، امروز این بود، فردا یکی دیگر، پول و حرفهای رکیک پرت میکردند سرش؛ و او اصلاً به این چیزها فکر نمیکرد. ولی تستا اینجور نبود آقایان وقتی مالربا با او بود، به خانه که برمیگشت پیش من، زیر و رو شده بود، با چشمهایی که انگار توی آن را چراغانی کرده بودند؛ و من این را به تستا گفته بودم “ببین، برای تو مهم نیست. تو زن و بچه داری، ولی من هیچ کس را جز این ندارم، تستا”.»