تحميل كتاب چهل و یکم pdf
الكاتب: حمید بابایی
التقييم:5.00
در بخشهایی از کتاب اینچنین میخوانیم
من کاتبم؛ فعل من کتابت است. بر پیشانیام نوشتهاند بنویس، و نوشتهام. تا به همین امروز، و حتی ساعتی کاهلی نکردهام. هرچه کردهام مقدرم کردهاند و من نیز تسلیم آن شدهام. چندان که خداوند به مخلوق خود گفت «بشو» و همان شد. من اگرچه مصنفم و هرلحظه برای آن است که باید بنویسم، اما اینبار قصه دیگری در بین است که در آن نه دینم را لحاظ کردهام نه آیین پدران را، نه اشاره شیطان را؛ که هرچه در این قصه هست قصه ندای درون من است.
جنازه او را همین امروز بردند. بعد از نماز میت، رعیت و آقا، دار و ندار، پیر و جوان، جنازه او را روی دوش گرفتند و از اینجا بردند. جنازه اویی را که نستوهوار پای قول خود ماند، و عاقبت در آن سجده آخرین، پیشانی بر زمین سایید و از دنیا و مافیها چشم پوشید.