تحميل كتاب سرداران 2 مثل من و تو روایتی کوتاه از زندگی شهید احمد کاظمی pdf

تحميل كتاب سرداران 2 مثل من و تو روایتی کوتاه از زندگی شهید احمد کاظمی pdf

الكاتب: یحیی نیازی

التقييم:3.00

تاريخ النشر: 1389
Goodreads

روایت کوتاه زندگی یک سردار از آسمان صاف و سرمای استخوان سوز زمستان آغاز می شود، از زمانی که پدر، صبح ها داخل حیاط اذان می گفت تا خانواده برای نماز از خواب بیدار شوند. پایان هم سقوط هواپیما در حومه ارومیه است و آرام گرفتن مردی به نام «احمد کاظمی». میان این دو، زندگی او روایت می شود، از سال های مدرسه تا سال های جنگ و دفاع از وطن. از همان زمانی که در سال 1337 در خانه ای منظم و مذهبی در کوچه ملاصدرای نجف آباد به دنیا آمد. او از هفت سالگی با پدر و برادرهایش به نجاری می رفت. پدر که پا به سن گذاشت، رفت پی قالیبافی و فرش فروشی، برادرش هم نجاری را کنار گذاشت و به ذوب آهن اصفهان رفت. مغازه و کارهای نجاری یک جا به دوش احمد افتاد که فقط دوازده-سیزده ساله بود، اما به تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. «مثل من و تو»، روایتی کوتاه از زندگی شهید احمد کاظمی است. در این روایت کوتاه می توان او را در روزهای انقلاب مشاهده کرد که با دانش آموزان هنرستان پاسارگاد، عکس های شاه را از روی دیوارها پایین می کشد، همراه دوستانش در راهپیمایی ها شرکت می کند، کتک می خورد و شکنجه می شود. در این کتاب می توان با روزهای زندگی او همراه شد و تا سال های آغاز دفاع مقدس پیش رفت «احمد به روستاهای دور و بر دیواندره سرکشی می کرد که در یک درگیری چند ساعته با گروهک های کومله و دموکرات در محاصره افتاد. پای راستش تیر خورد و مجبور شد به عقب برگردد. بیست روزی در بیمارستان مصطفی خمینی تهران بستری بود. هنوز با عصا راه می رفت که راهی کردستان شد.» این روزها تا عملیات فاو و تا پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران ادامه می یابد. اما این کتاب، در فصل سوم به پس از جنگ نیز می پردازد، به دورانی که صدام از ضد انقلاب ها در شمال غرب حمایت می کرد، اما باز هم افرادی مانند شهید کاظمی، مراقب اوضاع بودند. در این فصل به ویژگی های او بین اعضای خانواده هم اشاره می شود «احمد آن قدر حواسش به خانه و زندگی بود که تا می رسید با اولین نگاه تغییرات کوچک را هم پی می برد. حتا متوجه جابه جا شدن گلدان ها می شد. بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز، چهار نفری سوره ی جمعه را می خواندند. بعد هم احمد می رفت سراغ باغچه، آشپزی می کرد.»