تحميل كتاب رفیق لنین سنگی pdf
الكاتب: Bahman Zebardast
التقييم:3.31
به ياد ويليام فري1924-1870
سال 1917 تمام شد
با سركوب شورش زنان پتروگراد
اعلان جنگ امريكا به آلمان
و بي نتيجه ماندن حمله ي انگليس و فرانسه
پس از هفت هفته جنگ در كنار رود راين
در ميان اين همه اتفاقهاي مهم
خبري هم بود كه هيچ كس به آن توجه نكرد
نه اعلان جنگ بود،نه حمله اي يا شكستي
فقط در زوريخ يك زن روس خودكشي كرد
تنها اين مرگ،كوه غمي روي شانه هاي همسرش ولاديمير
يا چون سقوط دانه شني در ميان بركه ي تبعيديان روس بود
خسته و نااميد،در اوج يأس از رسيدن خبر انقلاب
چيزي كه ماه مارس آن همه نزديك مي نمود
رادك خانه به خانه مي رفت
و در حاليكه تند و تند سيگار مي كشيد
همراه با اخبار سركوبهاي تزار و شماره ي جديد پراودا
داستان خودكشي نادژدا را مي گفت
ليوانهاي ودكا بالا مي رفت
زنها با دلسوزي سر تكان مي دادند
و مردها
در گوشي اسمهاي اليزابت و اينسا را زمزمه مي كردند
در آستانه ي پنجاه سالگي
خسته و دريا زده
بي پول
با لباسهاي كهنه
كفشهايي مثل هميشه سوراخ
و گذرنامه اي در جيب با نام ويليام فري
پا به ساحل نيويورك گذاشت
چشمهاش تنگ از تعجب و تحقير
خيره به دنياي جديد
آسمانخراشها
اتومبيلها
و مردمي كه با سرعت راه مي رفتند
با سرعت حرف مي زدند
با سرعت مي خوردند
و انگار مي خواستند با همان سرعت بميرند
طفلك ويليام فري
براي يك لقمه نان چه كارها كه نكرد
نقاش ساختمان
سرايدار
معلم زبان روسي
روزنامه نگار
و حتي
شايد باور نكنيد
راننده ترامواي
از اين هم عجيب تر
يك روز تروتسكي را سوار كرد
و وقتي در آينه ديد يودوشكا چطور نگاهش مي كند
تنها پوزخند زد و هيچ نگفت
هرگز هم ندانست
لِو ِ حيله گر
همانجا چه شعر مضحكي در باره اش سروده
بالاخره
همانطور كه آن وقتها در قصه هاي امريكايي
-البته به جز جنگل ِآپتون سينكلر-
مي نوشتند
ويليام فري هم
مثل تمام آدمهاي با هوش قصه ها
به سرعت پيشرفت كرد
و با همان سرعت
صاحب سالي پنجاه هزار دلار درآمد شد
يك وكيل موفق
با دفتري در خيابان پنجم
خانه اي باشكوه در ايست ِاگ
لينكلن با راننده
و…
تا يادم نرفته،پيش از همه ي اينها
ازدواج با بيوه زني ثروتمند
اوايل از روي كنجكاوي
چند باري هم به جلسات حزب سوسياليست رفت
اما به نظرش احمقانه آمدند
خيلي احمقانه
و تا حد مرگ كسالت آور
سوسياليست از نوع آمريكايي
صبحها در دفتر
بعد از خوردن يك فنجان چاي
كوهي از مدارك را زير و رو مي كرد
و با مدادهاي نوك تيز
تند و تند مي نوشت
يا در دادگاه
دادستان و وكلاي مدافع را سوال پيچ مي كرد
عصرها با شريكش شطرنج بازي مي كرد
يا يك راست به خانه مي رفت
كمي كتاب مي خواند
-آلماني،فرانسه و روسي
اما بيشتر انگليسي-
موسقي گوش مي داد
-همه چيز،اما بعضي وقتها هم آپاسيوناتا-
برگهاي سبز و براق نخل گلدانيش را مي شست
با ميسيز فري سر ميز شام مي نشست
وهيچ وقت هم يادش نمي رفت
شبها قبل از خواب حتماً چند دقيقه نرمش كند
سالي چند هفته به تعطيلات مي رفت
كوهنوردي مي كرد
يا سوار بر قايق پارو مي زد
يك بار هم ريش و سبيلش را تراشيد
اما خوشش نيامد
و وقتي در بيست و ششم مه 1922
در حال ايراد لايحه در دادگاه
-قضيه جان مورفي عليه اسميت اند وسن-
همانطور كه مثل هميشه به جلو خم شده،نوك كفشش را تاب مي داد
حالش به هم خورد و نقش زمين شد
همان قيافه اي را داشت كه همه مي شناسيم
ويك لحظه قبل از افتادن
جمله اي گفت كه باز هم همه شنيده ايم
“زمين،هنوز هم مي چرخي”
عاقبت روز بيست و يكم ژانويه1924
همانطور كه براي همه مان پيش خواهد آمد
براي ويليام فري هم همه چيز تمام شد
گواهي فوت با همان اصطلاحات معمول پزشكي
“فلج كامل جهاز تنفس
تغييرات شديد و مشهود در رگهاي مغز
خون ريزي در شبكه ي عروقي مجاور هسته هاي چهارقلو”
جسد به” خواست متوفي”سوزانده شد
و دنيا
يا بخش سرمايه دار آن
نفهميد
هرگز نفهميد
چه شانسي آورده
خيلي خيلي ساده
بي هيچ پرچم سرخ
سوت كارخانه
يا خطابه و شعري
جز همين كه من سرودم
بدون تابوت شيشه اي
بدون مقبره
تنها ميسيز فري
همانطور كه براي همسر قبليش هم كرده بود
ستون كوچكي به يادش به پا داشت
“به ياد ويليام فري1924-1870”
كمي بالاتر از اين عبارت ساده
تصوير گرد و كوچك يك نيمرخ قرار داشت
تصويري آشنا
آشنايِِ ِ آشنا
نيمرخ مردي با گونه هاي برآمده
ريش روي چانه ي نوك تيز
چشمهاي تاتاري
و كله ي تاس
يك لحظه تصور كن چقدر جالب است
و البته به همان اندازه هم باورنكردني
حتماً فكر مي كني دروغ مي گويم
رفيق لنين درست در قلب نيويورك