تحميل كتاب خداحافظ راکون پیر pdf

تحميل كتاب خداحافظ راکون پیر pdf

الكاتب: Claire Jobert

التقييم:3.54

تاريخ النشر: 2009
Goodreads

داستان خداحافظ راکون پیر در یک جنگل اتفاق می‌افتد. یک خرگوش مادر پس از وضع حمل متوجه می‌شود فرزند هفتمش حاضر نیست از شکمش خارج شود. خرگوش پدر به دنبال راکون پیر می‌رود. راکون پیر با گفتن از زیبایی‌های جهان به خرگوش هفتم او را راضی می‌کند از شکم مادرش خارج شود. اما پس از مدتی راکن پیر می‌میرد و خرگوش تنها می‌شود.

کلر ژبرت در این کتاب مفهوم مرگ را به کودکان نشان داده. ژبرت تصویر زیبایی از زندگی پس از مرگ برای کودکان ترسم می‌کند. مطالعه‌ی این کتاب برای آشنایی کودکان با چیستی مرگ مناسب است. خداحافظ راکون پیر باعث می‌شود کودکان از مرگ اطرافیان نترسند و آرامشی قلبشان را احاطه کند.

خلاصه کتاب خداحافظ راکن پیر
روایت خداحافظ راکن پیر از زمان به دنیا آمدن چند خرگوش شروع می‌شود. خرگوش مادر پس از متولد شدن کودکانش متوجه می‌شود یکی از آن‌ها هنوز از بطنش خارج نشده است. خرگوش پدر به دنبال راکون پیر و جهان‌دیده می‌رود. پدر از راکون می‌خواد همراه او بیاید و کمک کند تا فرزند هفتم پا بر عرصه‌ی هستی بگذارد. راکون پیر در کنار خرگوش مادر می‌نشیند و شروع می‌کند از زیبایی‌های جهان با خرگوش هفتم حرف زدن. خرگوش هفتم تصمیم می‌گیرد خارج شود. مادر و پدرش نام او را تک می‌گذارند. تک با راکون پیر دوست می‌شود. او تمام سوال‌های خود را از راکون پیر می‌پرسد.

روزی راکن به تک می‌گوید باید به سفری همیشگی برود. او برای خرگوش کوچک توضیح می‌دهد دنیای دیگر به مراتب زیباتر از جایی است که آن‌ها در آن قرار دارند. او با توصیفات خود دنیای پس از مرگ را تصویر می‌کند. راکن پیر می‌میرد و همه‌ی حیوانات در خاکسپاری او شرکت می‌کنند.

درباره کلر ژوبرت
کلر ژوبرت در سال ۱۹۶۱ در پاریس متولد شد. او در خانواده‌ای مسیحی پرورش یافت. ژوبرت در ۱۹ سالگی به اسلام گروید و با یک دانشجوی ایرانی ازدواج کرد. او در حال حاضر در ایران زندگی می‌کند. او تحصیلات تکمیلی خود را رشته‌ی ادبیات کودک گذرانده است. ژوبرت در کنار نویسندگی داستان‌های کودک، کتاب‌های خود را تصویرگری می‌کند. با نگاهی گذرا بر آثار او می‌توان به عمق دین‌داری و اعتقادات او پی برد.

جملاتی از کتاب خداحافظ راکن پیر
در صبح یک روز قشنگ بهاری، شش بچه خرگوش به دنیا آمدند.

ِ خرگوش ِ مادر، بچه ها را لیسید و بوسید و به خرگوش پدر گفت«هنوز چیزی توی دلم تکان می‌خورد. گمانم همان بچه‌ی هفتمی باشد.»

اما هر چه انتظار کشیدند بچه خرگوش هفتمی به دنیا نیامد.