الكاتب: سیامک گلشیری
التقييم:3.54
تاريخ النشر: 2008
كيف سياه رنگ را گذاشت روي زانويم. بعد بی آنكه نگاهم كند، گفت اتفاق وحشتناكی برايش افتاده است. گفت همهاش توی همين كيف است و از ماشين پياده شد. هنوز در را نبسته بود كه سرم را خم كردم و گفت «ميتونم اسمتونو بپرسم؟»
سرش را خم كرد و خيلي آهسته گفت «دراكولا»