الكاتب: مریم بصیری
التقييم:5.00
یاسر چفیهاش را چون تور ماهیگیری انداخته بود توی هور و داشت ماهی میگرفت. راضیه هم کنار رودخانه نشسته بود و لباسهای یاسر را میشست. حتی پوتینها را هم شست. مرد با چشم های درشتش زل زد به راضیه و انگشتان زن گره خوردبه نوهای فرفری مرد…