تحميل كتاب برج سکوت دیوار شیشه ای pdf
الكاتب: حمیدرضا منایی
التقييم:3.24
مانده بودم با سر برهنه صبح فهمیدم… وقتی آفتاب زد… داشتم توی آیینه سر و صورتم را نگاه میکردم… یکی از لگدهای پسره خورده بود توی صورتم. لبم بدجوری پاره شده بود و تمام چانه و سینه مانتوم پر خون بود… چارهای نداشتم. همان جور با سر برهنه راه افتادم. آدم حسابیها سوارم نمیکردند و آش و لاشها بوق میزدند. میگرفتند بغل و تکه میانداختند. فکر میکردند از روی شکمسیری روسریام را برداشتهام… تمام طول بزرگراه را همین جوری زار زدم و رفتم… میخواستم بمیرم… تو هیچ وقت نمیفهمی من از چی حرف میزنم، چون که زن نیستی
اینجور وقتها حس عمیقی از دخترانگی درش موج میزد… یکبار ازش پرسیدم «بالاخره تو لاتی یا شاعر؟»
جواب داد «لاتِ شاعر»
کتاب دوم از سه گانۀ “برج سکوت” ماجراهای کتاب اول را پی می گیرد.