تحميل كتاب برادرت را صدا کن pdf
الكاتب: Nader Ebrahimi
التقييم:3.30
کتاب برادرت را صدا کن، داستانی نوشتهی نادر ابراهیمی است. داستانهای این مجموعه از قصههای انقلاب آمدهاند و دربارهی شجاعتها و کارها و فعالیتهای بچهها در دوران انقلاب است.
کبری ابراهیمی برای کتاب برادرت را صدا کن تصویرسازی کرده است.
دربارهی کتاب برادرت را صدا کن
کتاب برادرت را صدا کن داستانی نوشتهی نادر ابراهیمی است. این داستان از مجموعه قصههای انقلاب انتخاب شده است. این داستانها قبلا یکبار در سال ۵۸ منتشر شدهاند. داستانهای این مجموعه را بچهها نوشتهاند. آنها را برای نادر ابراهیمی فرستادند و او با تغییر دادنشان و خارج کردنشان از حالت گزارش و تبدیل به قصه، آنها را بازنویسی کرد. کتاب برادرت را صدا کن یکی از همین داستانهای این مجموعه است.
کتاب برادرت را صدا کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب برادرت را صدا کن برای بچههایی است که دوست دارند دربارهی انقلاب و شجاعت بچهها در آن دوران بدانند.
دربارهی نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد. اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجهٔ لیسانس رسید. پیوستن او به یک سازمان سیاسی باعث شد تا بارها دستگیر و زندانی شود. ابراهیمی در زندگی خود به کارهای بسیار زیادی پرداخته است که شرح مفصل آن را در کتاب ابوالمشاغل نوشته است. نادر ابراهیمی علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت کردهاست. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندک سخنوران ایرانی بهشمار میرود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده است. وی همچنین در زمینه ادبیات کودک و بازسازی افسانههای قدیمی هم دستی بر آتش داشت و بسیاری از کارهای او، جوایز مختلف جهانی را برنده شدهاند.
نادر ابراهیمی در ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، در تهران دار فانی را وداع گفت.
بخشی از کتاب برادرت را صدا کن
من میدانم، میدانم که تا آخر عمر، هر وقت چشمم به صورت پدرم بیفتد، گریه میکنم. مادرم میگوید «بسه معصومه بسه دیگر همه چیز تمام شد. برو شکر خدا را کن که پدرت زنده است»
اما من نمیتوانم گریه نکنم، نمیتوانم…
پدرم، وقتی میبیند به او نگاه میکنم، صورتش را برمیگرداند. بعضی وقتها عصبانی میشود و فریاد میکَشد «چرا این کار را میکنی معصوم؟ جلوی خودت را بگیر آخر من دلم میسوزد و ناراحت میشوم. مگر نمیفهمی که انقلاب شد و ما بردیم؟ مگر نمیفهمی که تلافی کردیم و پدرشان را سوزاندیم؟»