تحميل كتاب ببرهای زخمی حکیمیه pdf
الكاتب: حسام حیدری
التقييم:3.65
ما تو یک آپارتمان ششطبقهی چهل و دوواحدی زندگی میکردیم به اسم گلچین، طرفهای حکیمیهی تهران. برای همین، اسم گروه را گذاشتیم «ببرهای زخمی حکیمیه»؛
بعدازظهرها، دوتا سوت میزدم و بچهها را جمع میکردم میرفتیم تو حیاط و در مورد آدمهایی که باید بهشان حمله میکردیم حرف میزدیم و بعد که حوصلهمان سر میرفت، حمله میکردیم به گلریزیها و خوراکیهایشان را کش میرفتیم. گلریزیها بچههای بلوک کناریمان بودند که درِ ورودی و پارکینگشان با ما یکی بود و چون مقامشان از ما پایینتر بود باید نوکرمان میشدند و به ما مالیات میدادند. مشکل این بود که گلریزیها، مثل ما، گروه و رییس و از این چیزها نداشتند. برای همین، خودمان یکی از دخترهای چاقشان به اسم رژین را بهعنوان رییسشان انتخاب کرده بودیم و هر وقت بیکار میشدیم، کتکش میزدیم یا گلسر و وسایلش را برمیداشتیم توی پارکینگ دسترشته میکردیم؛
اوایل کسی کاری به کارمان نداشت ولی بعد ازاینکه یکی از بچههای ساختمان را که «رییس» صدایم نکرده بود مجبورکردم تو باغچه سینهخیز برود، مامان گوشم را پیچاند و گفت «رییسبازی از امروز تعطیله امید… بهخدا قسم اگه یهبار دیگه یکی بیاد درِ خونه بگه بچهش رو کتک زدی خودت میدونی.» اینطوری شد که یک مدتی کمتر تو حیاط جمع شدیم و کارهای ناجور نکردیم تا اینکه قضیهی جنیفر پیش آمد؛