تحميل كتاب از دفترچه خاطرات یک دوشیزه pdf
الكاتب: آنتوان چخوف
التقييم:3.71
۱۳ اکتبر
خیلی خوشحالم … بالاخره به کوری چشم دشمنان در کوچهی من هم عید شد
باورم نمیشد. حتی به چشمهای خودم هم اعتماد ندارم. از صبح زود در مقابل پنجرهی اتاقم، مرد قد بلند مو مشکی و چشم و ابرو سیاهی مرتبا قدم میزند.
سبیلهایش عالی است … امروز پنجمین روزی است که از صبح زود تا اوایل شب مرتباً جلوی پنجره ی اتاق من قدم میزند و پیوسته نگاه میکند. من چنین وانمود میکنم که متوجه او نیستم.
۱۵ اکتبر
امروز از صبح باران سیل آسایی می بارید …
با وجود این، طفلک مثل روزهای قبل، از صبح زود در مقابل من قدم میزد. دلم سوخت و برای اینکه تشویقش کرده باشم چشمکی به او زده و بوسهی هوایی برایش فرستادم. با لبخند دلپذیری جوابم داد.
راستی او کیست؟ …




