تحميل كتاب آن گوشهی دنج سمت چپ pdf
الكاتب: مهدی ربی
التقييم:2.87
با این که تنها دویدن را دوست دارم، با این که مسیرهایی را انتخاب میکنم که با آدمها روبهرو نشوم، با این که ساعاتی را برای دویدن انتخاب میکنم که خلوتترین ساعات شبانهروز هستند، همیشه یک جور نیاز به دیده شدن در وجودم هست. حتا وقتی تا کیلومترها ماشینی دیده نمیشود و اتوبان خالی خالی است، همیشه فکر میکنم کسی هست که مرا میبیند. کمرم را صاف میکنم و استیل دویدن را نگه میدارم. حتا با آن نفر خیالی حرف میزنم. مثلاً میگویم شما چطورید؟ من بد نیستم و فکر میکنم امشب شب خوبی باشد. یا میگویم میدانی زندگی تکرار نمیشود و این عمل کردن را غیرممکن میکند. اما میشود بهترین حس را داشت و من گاهی دارم.
بخشی از داستان
چه دلیلی دارد که آدمی سرحال و ترکهای مثل من هر شب ده کیلومتری را بدود، تقریباً بدون توقف. من نه اضافه وزن دارم و نه سیستم قلب و عروقی بدنم دچار اشکال خاصی است. پس با یک الگوی متعادلتر هم میتوانم ورزش کنم. کمی غیرمعقول به نظر میرسد. تا به حال برایم این طور نبود؛ خیلی هم دل چسب و حماسی به نظرم میآمد. دوندهی خستگیناپذیر. مرد تنهای سفیدپوش خیابانهای شهر. این حسها بیشتر میشود. به خصوص اگر در جهت خلاف حرکت ماشینها بدوم.